گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
مطلع سعدین و مجمع بحرین
جلد اول
وقایع سنه سبع اربعین و سبعمائه ذكر محاربه امیر غزغن با غزان سلطان و قتل غزان خان‌




اشاره

در این سال، سن امیر صاحب‌قران تیمور گوركان از ده گذشته بود. امیر غزغن در ممالك ماوراء النهر بر غزان سلطان بن یسور كه از اولاد چنگیز خان بود استیلا یافته او را به قتل آورد و هرچند سخن مخالفت ایشان گذشته سبب خلاف مبین سازیم و گوئیم:
غزان سلطان بر سریر سلطنت متمكن شد. مجموع بلاد ماوراء النهر، از حدود قراخواجه تا اقصی دشت قفچاق و از نواحی خراسان تا حوالی آب سند، فروگرفت و در حكومت امتداد «1» یافت و پادشاهی به غایت متكبر و جبار و متهور و قهار بود و به قلع خاندانهای قدیم و قمع امرای بزرگ شعف «2» تمام داشت. از فرط سیاست و قساوت قلب كسی را مجال عرضه داشت و داد خواستن ندادی. هرچند قضیه صعب واقع شدی، هیچ‌كس را عرصه آن نبود كه پیش او عرضه دارد. هر دو كس كه پیش او زانو می‌زدند اكثر آن‌كه یكی و گاه بودی كه هر دو را حكم كشتن فرمودی و بر گناه اندك عقوبت بسیار كردی. زود در قهر می‌شد و دیر با رضا می‌آمد و هر پادشاه كه درشت خوی باشد و مردم از خشم او ترسان، اكثر مصالح ملك از او مخفی ماند بل عمدا پنهان
______________________________
(1). ك: امداد
(2). چنین است در همه نسخ و ظاهرا شغف بایست باشد به معنای شیفتگی.
ص: 240
دارند هر آینه خللها در ملك و ضررها در دین و دولت پدید آید.
مقصود آن‌كه معاش غزان سلطان نتیجه آن داد كه امرا و اركان دولت زوال آفتاب عمر و انقطاع ماده حیات او به دعای شب و نماز سحر می‌خواستند و چون امرای بسیار به قتل آورده بود كس به طلب امیر غزغن فرستاده خواست كه او را درپی دیگران فرستد و امیر غزغن به اصابت رای و متانت حزم از دیگران ممتاز بود. از قصد او واقف شده سر خروج از گریبان طغیان برآورد و به معقول و منقول در خاطر امرا نشاند كه اگر ما امروز دفع او نكنیم او خود به تدریج یك یك را از میان برمیدارد. اكثر امرا بر مخالفت غزان سلطان اتفاق كرده قول چنگیز خان را كه پیش مغولان به منزله نص قاطع و برهان ساطع است كار فرمودند و گفت این جمع را پیشوائی باید از ارومه سلطنت و دودمان دولت.
در رسم پادشاهی فرزانه و در شرایط شهریاری مردانه.
بیت
جهان را نباشد ز خسرو گریزشهی كاو سزاوار تاج و سریر
كرا بنده باشیم و گردن نهیم‌كرا تاج و دیهیم و افسر دهیم تا كار بر اصل و بنیاد باشد.
بیت
به ملك باغ ملك معمور است‌بی‌ملك چشم ملك بی‌نور است
كشوری را كه نیست سلطانی‌به حقیقت تنی است بی‌جانی امیر غزغن و امرا از نسل جغتای خان كسی كه خاطر بر او قرار گیرد نیافتند و آن مهم تأخیر برنمی‌تافت. دانشمند جه بن هندو بن تور خان بن ملك بن اوكتای بن چنگیز خان را به پادشاهی برداشتند و در اندك‌مدت لشكر بسیار جمع آورده اسباب امور هیجا نظم دادند و از آن طرف غزان سلطان آگاه شد. با سپاه فراوان و لشكری
ص: 241
گران حركت كرد و از جانبین به هم رسیده حمله كردند و از طرفین خلقی بسیار و سپاه بی‌شمار كشته و گرفتار گشتند.
نظم
ز بس كشته آمد ز هر دو گروه‌ز خون خاست دریا و از كشته كوه در اثنای حرب تیری بر چشم امیر غزغن آمد و نور باصره را باطل گردانید و اگر چه در این جنگ پیاده و سوار بسیار بر بساط حرب در دست و پای پیلان جنگی مات شدند اما فرزین بند امرا بگسیخته شاهان به قایم رخ از یكدیگر گردانیدند و این حال در شهور سال مذكور بود. امیر غزغن با لشكری كه عدد نجوم افلاك در عداد آن ناچیز نمود جمعی كه در مهالك و اخطار جان و مال دربازند و به تیغ آبدار و پیكان آتشبار خاك معركه را به باد فنا در دیده دشمن اندازند.
نظم
همه گردنكشان گردافكن‌همه نیزه‌زنان تیغ‌گذار متوجه شد و غزان سلطان نیز لشكری جرار و سپاهی بی‌شمار از ممالك ماوراء النهر فراهم آورد.
نظم
سپاهی بحر موج سیل رفتارسپاهی ابر سیر كوه دیدار از طرفین در جنبش آمده میمنه و میسره به رسم و آیین زیب و تزیین دادند. و چون دو كوه فولاد بر یكدیگر حمله كردند و چون دو دریای مواج در افواج هم افتادند. هوای آوردگاه از گرد سپاه در لباس سیاه شد و زمین معركه از خون دلیران لعل فام گشت و عقاب اجل در فضای معركه پرواز آغاز نهاد و شاهین بلا به چنگل قهر ارواح مبارزان
ص: 242
ربودن گرفت. خدنگ چهار پر در مغز سروران می‌نشست و سنان جانستان در تن صفدران وطن می‌ساخت. چون تقدیر حی قدیر چنان بود كه دود نكبت از دودمان غزان خان برآید و دخان ادبار خان و مان او را سیاه گرداند، سپاه او كه شیران بیشه جنگ و نهنگان دریای هیجا بودند از ستیز و آویز عاجز شده رو به گریز نهادند. سلطان به هر طرف كه نظر انداخت از مخافت تیغ تیز وحدت سنان خونریز راه گریز بسته دید.
دست از جان شیرین شسته پای جلادت در میدان پردلی نهاد و شمشیر شجاعت كشیده رقم ضعف بر لوح مردانگی نكشید.
نظم
نه یكسان بگردد سپهر بلندگهی شاد دارد گهی مستمند در مقام ناموس كه «المنیة و لا الدنیة» اظهار كرد بر طریق «النار و لا العار» رفت.
نظم
به نام نكو گر بمیرم رواست‌مرا نام باید كه تن مرگ راست باوجود لشكر شكسته شمشیر می‌زد و جنگ می‌كرد تا آن زمان كه به قتل آمد.
لشكر او این المفر گویان گریزان شدند.
نظم
همه كبود لب و زرد روی و سرخ سرشك‌همه شكسته دل و تیره چشم و خشك دهان امیر غزغن فرمود كه چون غزان از میان رفت كسی در عقب گریختگان نرود و دست از غارت بازدارند و متعلقان غزان سلطان را ایمن گردانید. حلیله او را، ترمش خاتون، امیر محمد خواجه در نكاح آورد و سرای ملك خانم پنج ساله بود. امیر غزغن
ص: 243
سجده شكر به جای آورده و نصرتی كه بر چنان دشمنی قوی یافت از محض عنایت الهی دانست أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْكَ «1» را قدوه ساخته بر موجب إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ «2» با بندگان خدای تعالی معاش پسندیده كرد.
و امیر غزغن امیری عادل عاقل مبارك قدم بود. چنانچه در زمان دولت او مجموع طوایف مرفه و آسوده گشند و كسی را شكایت از روزگار نماند. علما و اشراف را توقیر فرمودی و رعایا و زیردستان را رعایت نمودی و هیچ زبردست زیر دست را نیارست آزرد و در ایام او اهالی ماوراء النهر به رفاهیت و جمعیت گذرانیدند.

ذكر لشكر كشیدن امیر جمال الدین شیخ ابو اسحق به جانب كرمان كرت دیگر

امیر شیخ ابو اسحق را به سبب كشتن مولانا شمس الدین صاین قاضی آتش غضب در التهاب آمد و نائره قهر كه خمود یافته بود اشتعال پذیرفت. نهال فتنه كه از جویبار عداوت آب خورده بود بالا كشید و موج آشوب كه ساكن گشته بود در اضطراب آمد. لشكری چون سلسله نامتناهی كه ابتدا و انتها معلوم نمی‌شد مرتب ساخت و سپاهی چون طرق ضلالت از حیز ضبط تجاوز نموده برآراست همه چون كوه آهن سنگدل و پولادپوش و چون دریا پهناور و باخروش.
نظم
یكی لشكر انگیخت كاز ترك و تیغ‌فروزنده برقش برآمد به میغ و به جانب كرمان روان شد و امیر مبارز الدین محمد لشكر در ظاهر كرمان عرض داد. گروهی چون كوه كه سرسبزی از تیرباران كمان دانند و چون فولاد سرخ
______________________________
(1). سورة القصص 77
(2). سورة النحل 90
ص: 244
رویی از آتش جدال جویند و چون امیر شیخ ابو اسحق رسید جناب مبارزی پشت به كرمان كرده روی بدیشان آورد «1» و در صدمه اولی «2» ابو بكر اختاجی «3» كه روی رزمه سپاه شیراز بود جان به قبضه شمشیر سپرد و چند دور جام حمام بر یكدیگر پیموده از طرفین مردم بسیار كشته و خسته گشت. شیرازیان از محاصره كرمان عاجز آمدند، یك منزل پس نشسته وسایل صلح انگیختند تا غبار خسته كه برخاسته به قطرات اصلاح فرو نشانند. امیر مبارز الدین محمد فرمود كه حل این مشكل به بیان قاطع تیغ به فیصل رسد و دفع این حادثه به برهان خنجر تیز سرانجام یابد.
با شیر آزرده تدارك و مواسا در نگیرد و با پیل آشفته استرضا صورت نپذیرد.
حالی كه در مآل به فروتنی سرایت كند خردمند در مبادی به سركشی پیش آید.
مصرع
چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشیمانی
امیر شیخ ابو اسحق از صلح مأیوس شده به راه یزد متوجه فارس گشت و در مهریجرد «4» باغی از جانب مبارزی بود كه بستان ارم از نزهت آن انگشت تحیر به دندان گرفتی و معمار اندیشه در غرابت وضع آن به تعجب ماندی و قصری كه بر مثال صرح قواریر «5» آب روی خورنق و سدیر برده زمانه نظیرش جز در میان آب «6» آینیه مثالش نمی‌دید «7» و سپهر نمونه او جز به دیده احوال نمی‌یافت چون امیر شیخ ابو اسحق در ساحت آن بستان نزول كرد، بنابر غضبی كه از جانب مبارزی داشت، «7» داعیه ویرانی آن
______________________________
(1). مواهب (به اختصار): چون رسالت و پیغام به سفارت تیر و توسط حسام مبدل شد، خسرو جهانگیر به تنها در میان آن لشكر بی‌پایان افتاد. 167
(2). س: اول- مواهب: در صدمه نخست
(3). مواهب الهی (چاپ مرحوم سعید نفیسی): اقباجی (ص 168)
(4). چنین است در نسخ. در مواهب: «مهر نجرد كه از معظمات ولایت آن‌جاست.» ص 169
(5). اشاره است به آیه قیل لها ادخلی الصرح فلما رأته حسبته لجة و كشف عن ساقیها قال انه صرح ممرد من قواریر (سورة النمل 44)
(6). س: آب و آینه
(7). مواهب: «طبیعت ستم پیشه او را بر هدم و تخریب آن داشت و شیمه مذموم ظلم داعیه ویرانی آن بقعه در او ظاهر گردانید. لشكر را مثال داد تا عمارتی كه چون ...»
ص: 245
بقعه از خاطرش سربرزد تا عمارتی چون چهره خوبان آراسته، همچون چشم دلبران خراب كردند و درختهای چون رسته دندان دلبران منتظم، چون طره پریشان، از هم فرو ریخت. هر اساس كه چون عهد خردمندان پایدار بود چون توبه رندان درهم شكست و هر نهال كه چون قامت شاهدان بالا كشیده بود چون پشت مهجوران منحنی گردانیده نترسید كه:
مصرع
درخت‌افكن بود كم زندگانی «1»
و چون یزد در كنف شهامت شیر بیشه شجاعت شاه شرف الدین مظفر بود، از مهریجرد به راه تفت بیرون رفته متوجه دار الملك شیراز شد و به خیر و سعادت فرود آمد.

ذكر انهزام لشكر امیر مبارز الدین محمد مظفر از جماعت اوغانیان‌

هزاره اوغانی و جرمایی در زمان سلطنت ارغون خان، به التماس سلطان جلال الدین سیورغتمش كه جد مادری شاه شجاع بود، به محافطت [نواحی كرمان] «2» آمدند و شرح آن در تاریخ ارغون خان مسطور است «3» و در مواضع و مراتع آن ولایت به مرور زمان اموال و اولاد آن جماعت بسیار شد و چون شعاع تیغ مبارزی پرتو بر آن ناحیت انداخت ایشان را به شرف مواصلت مشرف ساخت. اما هرچندگاه اظهار عصیان می‌كردند و تفصیل آن در تاریخ آل مظفر است و چون ایشان مغول‌اند و جالق داشته‌اند كه شبیه بت است و تعظیم آن می‌كرده‌اند، «3» علمای اسلام به تكفیر ایشان
______________________________
(1). در مواهب بقیه این مصراع چنین آمده: به درویشی كشد نخجیروانی
(2). س: ندارد
(3). نسخ: خالق- تصحیح از تاریخ محمود كتبی: «اوغانیان جالغ داشتند و بر سنت مغول تعظیم آن می‌كردند و قربان پیش آن بتان می‌كردند ...»
ص: 246
فتوی نوشته خون و مال ایشان حلال گردانیدند و جناب مبارزی را به جهت محاربه ایشان امیر «غازی» گفتند و فساد آن طایفه در آن ولایت تا زمان طلوع رایت جهانگشایی حضرت صاحبقرانی بود.
القصه چون امیر شیخ ابو اسحق در ولایت كرمان خرابی بسیار «1» كرده بازگشت، جماعت مغولكان اوغانی و جرمایی به اعلان كلمه عصیان دیار بكر جرأت نمودند و در اطراف بنیاد خرابی كرده از تركتاز حوادث راه برآینده و رونده كرمان فروبسته و اشرار با ایشان پیوسته. آتش فتنه بالا گرفت تا به آن مرتبه كه ایشان را داعیه شد كه با امیر مبارز الدین در صحرا جنگ كنند و لشكر مبارزی از استماع این خبر استبشار نموده امرا هریك التماس می‌كردند كه [به] كفایت این مهم مخصوص باشد. تحقیر دشمن از حزم دور بود. اذا اراد اللّه شیئا هیأ اسبابه واقع است و المقدور كائن نصی قاطع.
نظم
چو با كژدمی گرم‌كینی كنی‌مبین خرد «2»اگر خرده «3»بینی كنی
بسا شیر درنده سهمناك‌كه از نوك خاری درآید به خاك جناب مبارزی بی‌التفاتانه بر سر ایشان رفت و در خاطر چنان‌كه هریك از نوكران در صدمه نخست عقد جمعیت ایشان را از هم فروریزد. غافل از آن‌كه از پرده تقدیر چه ظاهر شود. فی الجمله در صحرای خاون «4» لشكر طرفین به هم رسیده امیر مبارز الدین حمله كرد و پای ثبات آن جماعت از جای برده سپاه مبارزی دل بر ظفر نهاده به غارت مشغول شدند. اوغانیان بعد از هزیمت رجعت نمودند و به هیأت مجموعی بر یك
______________________________
(1). س: فراوان
(2). س، ف: مبین خود
(3). ك: خورده‌بینی
(4). ك، ف: حاون
ص: 247
طرف زده لشكر مبارزی شكست یافت. جماعتی كه دشمن از ایشان جز پشت كمان ندیده بود پشت دادند.
نظم
ندیده ز من دشمن بدگمان‌به جز روی شمشیر و پشت كمان جناب مبارزی را چند زخم مردافكن رسید و اسب او به زخمهای پیاپی فروماند.
در این اثنا جوی آبی پیش آمد كه باد صرصر از آن گذر نداشت و برق آتش پای در وحل آن فرومی‌ماند. اسب را مجال عبور نبود «1» و جناب مبارزی از اسب جدا افتاد و پای مصابرت در میدان مدافعت فشرد و به دست ممانعت تیغ انتقام كشیده چون شیر ژیان می‌كوشید. در این حال پهلوان صورت و معنی تاج الدین علی شاه بمی كه مآثر وفاداری و مفاخر حق‌گزاری او تا دامن آخر زمان طراز آستین فتوت و مروت خواهد بود چون باره رستم جنگجوی بی‌خداوند «2» دید جست‌وجوی نموده به جانب مبارزی رسید. فی الحال فرود آمد و اسب كشید. جناب مبارزی از وفور مكارم اخلاق فرمود كه ما را در نیل مطالب زیاده آرزویی نیست. تو جوانی. اسب خود را سوار شو و از این غمره «3» خونخوار به كناری رو. اگر عمر باقی است مسبب الاسباب سببی سازد. اگر مقدر عز شهادت است پیش از این به بیست و سه سال «4» در تربت مقدس حضرت
______________________________
(1). مواهب (به اختصار): «تنها با آن لشكر خونخوار به كارزاری ایستاد تا هفت زخم به وجود همایونش كار كرد و اسب بارگی را چند زخم زدند. در اثنای كر و فر به جویی آب گذار افتاد.
اسب را زخمهای مولم ضعیف كرده بود و آن وحل عظیم پیش‌آمد مجال عبور نیافت به سر در آمد. خسرو جمشید قدر از اسب جدا شد.» ص 183
(2). اشاره به شعر فردوسی درباره رستم، هنگام مراجعت وی از میدان جنگ اسفندیار:
ببینیم تا اسب اسفندیارسوی آخور آید همی بی‌سوار
و یا باره رستم جنگجوی‌به ایوان نهد بی‌خداوند روی درین دو بیت با آن‌كه مضمون هر دو یكی است طرز انتخاب الفاظ از طرف فردوسی گواه صادقی است بر محبت شاعر و احساس علاقه وی به رستم و بی‌مهری او نسبت به اسفندیار.
(3). س: ورطه
(4). مواهب: به بیست سال. در كتاب محمود كتبی نیز بیست سال آمده است
ص: 248
امیر المؤمنین علی علیه الصلوة و السلام از واهب بی‌منت جسته‌ایم. ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ. «1» آن شیر مرد مبالغه نمود و گفت:
نظم
نصیب خصم تو باد ار غمی بود ما راوگر ترا كه مبادا غمی است ما را باد
وگر بد است و گر نیك كار ما شایدسعادت سر تو باد هرچه بادا باد جناب مبارزی بر آن اسب سوار شده بیرون رفت. پهلوان علی شاه كه تا نام مردان وفادار خواهد بود نام او سر جریده ایشان است، به جنگ بازایستاد و هرچند امیر مبارز الدین اشارت كرد كه هم بر این اسب از مهلكه بیرون آی به تصور آن‌كه اسب تحمل نیاورد اجابت نكرده و گفت:
نظم
هزار جان گرامی نخست جان رهی‌اگرچه نیست گرامی فدای جان تو باد و مخالفان شمشیرها كشیده قریب هشتصد بهادر از مردم محمد مظفر به قتل آمد و اموال بی‌شمار از قیتول تاراج كردند. فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْكَبِیرِ.
نظم
زمانه به نیك و بد آبستن است‌ستاره گهی دوست گه دشمن است بعد از سه روز، این خبر هولناك به صورتی كه لا تسأل به كرمان رسید. شاه شجاع به اتفاق خواجه برهان الدین «2» وزیر سواران به هر طرف دوانید و جهت احتیاط شهر را
______________________________
(1). سورة الكهف 64
(2). یعنی خواجه برهان الدین فتح اللّه پسر كمال الدین ابو المعالی وزیر كه نسبشان به عثمان بن عفان می‌رسید (رك فصیح خوافی ج 3 ص 62)
ص: 249
محكم گردانید. روز دیگر خبر سلامتی ذات مبارزی رسید. [از كرمان مكتوبی فرستادند افتتاح به این بیت:
نظم
همه مرده بودیم و برگشته روزبه تو زنده گشتیم و گیتی‌فروز ] «1» مصالح و حوائج فرستاده اركان دولت در ظل موكب آصفی برهانی استقبال نمودند.
نظم
بزرگان شهر آگهی یافتندسوی رایت شاه بشتافتند و شاه شجاع به خدمت رسیده جناب مبارزی گفت
مصرع
شیری كه اسیر سگ شود هم ز قضاست
در دولت [دیرباز فرود و فراز بود] «2» و كار مقبلان افتان و خیزان باشد.

ذكر ملك اشرف و حكایت جماعت سربداریه‌

در تبریز و بائی عظیم بود و ظلم ملك اشرف به غایت رسید و بسیاری جلای وطن كردند و ملك اشرف از بیم و یا بیرون رفته زمستان به قراباغ قشلاق كرد و عازم شروان شد. كاوس لشكر به كنار آب آورده اشرف را كاری میسر نشد. به صلح از هم جدا گشتند.
و در این سال، كلو اسفندیار از قریه باشتین، با چند جوان جلد قصد امیر محمد
______________________________
(1). مواهب: «جناب وزارت پناه آصفی برهانی به كلك سحرنگار مكتوبی به حضرت اعلی رفع كرده افتتاح بدین بیت: همه مرده ...»
(2). س: دولت دیرباز فرود و فراز بود- ك: در دولت باز ...
ص: 250
آیتمور كرد كه بعد از خواجه وجیه الدین مسعود به حقیقت حاكم سربداریه او بود و او را كاری از پیش نرفت و مدت حكومت او سه ماه و كسری بود و او را از میان برداشته امیر شمس الدین حاكم شد و او را بخلی بر مزاج مبارك غالب بود و در مرسومات سربداریه مضایقه می‌نمود. پسرش علی شمس الدین ایشان را وعده می‌داد كه چون ارتفاعات رسد مواجب به واجب رسانیم و در وقت میعاد جناب شمس الدین بر سر مضایقه بود و سربداریه از او متنفر شدند «1» و شمس الدین ممسك را به قتل آوردند و پسرش خواجه كریم شمس الدین حاكم شد و شمس الدین كم از سالی حاكم آن جماعت بود.

وقایع سنه ثمان و اربعین و سبعمائه ذكر رفتن ملك اشرف به جانب بغداد

اشاره

ملك اشرف، اول بهار از قراباغ، عازم بغداد شد و در یورت سرای ابقا اغروق را به سهند فرستاد و جیبا دیده برادر خود ملك اشتر و جمعی امرا به منغلای روان كرد. امیر شیخ حسن خبر یافته خواست كه به قلعه كماخ روم رود، دلشاد خاتون و خواجه مرجان مانع آمده بغداد را محكم كردند. ملك اشرف رسیده شهر را مضبوط و محكم دید.
محاصره كرده چند روز متعاقب جنگ كردند و از بهار دو ماه گذشته هوا گرم شده بود.
ملك احمد رومی از مقربان «2» ملك اشرف به كنار دجله رفته با بغدادیان هم‌سخن شد.
ناگاه پنج سوار مجهول از بغداد بیرون آمده بر لاچین غلام ملك اشرف كه نزدیك دروازه
______________________________
(1). ك، س: شده شمس الدین ...
(2). ذیل جامع التواریخ: «از مقربان ملك اشرف جوانی رومی بود امیر احمد ایوداجی نام، با مسخره خود كنار دجله رفته بود و از آن طرف آب جمعی از سپاه بغداد با همدیگر كلمات می‌گفتند ...» ص 178
ص: 251
بود زدند و او هزیمت شده و همی در لشكر ملك اشرف افتاد و مجموع روی بر گریز نهادند. دلشاد خاتون بغدادیان را نگذاشت كه در عقب روند و از ملك «1» اشرف هركه به بغداد رفت تربیت یافت و بغدادیان را فتحی به آسانی میسر شد و ملك اشرف به تبریز آمد و مملكت آذربایجان و عراق عجم و اران و موغان و بعضی از گرجستان و كردستان و تراكمه بر امرا قسمت كرده مواجب و مرسومات مقرر گردانید و ملك او استقامت گرفته از هیچ طرف معارضی نداشت «2» و خزاین بسیار از جواهر و زر سرخ و سفید و اجناس جمع آورده هفده خزانه ترتیب داد و هرجا در مملكت دانستی كه كسی مالی دارد [به بهانه‌ای او را مجرم كردی و به تهمت گرفتی و مال او را] «3» ستدی و او را قصد كردی یا مقید به قلعه‌ای فرستادی و هریك از امرا را گرفته و اموال او تصرف كرده امارت به دیگری دادی و در آخر این سال به قراباغ رفته [خواجه عبد الحی وزیر و چند امیر به جانب شروان فرستاد و كاوس و كیقباد به قلاع متحصن شدند و لشكر اشرف در شروان چندان خرابی كردند كه اثر آن به گرجستان رسید.] «4»

ذكر محالفت امیر شیخ ابو اسحق و امیر محمد مظفر

پیش از این سید صدر الدین مجتبی یزدی و ملك نصیر الدین حاكم ابرقوه میان امیر شیخ ابو اسحق و امیر محمد مظفر، قاعده مصالحت استحكام داده بودند. در این وقت كه سپاه مبارزی شكسته شد، طمع آن بود كه اوغانیان و جرمائیان در شیراز راه نیابند. بنابرآن جناب مبارزی، خواجه حاجی دیلم [را كه حسن معاش او دنیا و دینا
______________________________
(1). ذیل جامع: «از نوكران ملك اشرف ...»
(2). ایضا: «ملك اشرف مردی متوهم‌مزاج بود. در هر مدتی از امرای خود یكی را می‌گرفت و خانه و اسباب و چهارپایان او را تصرف می‌كرد و به جای او دیگری را امارت می‌داد.»
(3). تكمیل از ذیل جامع التواریخ ص 179
(4). ذیل جامع ندارد.
ص: 252
طراز آستین مفاخر بود] «1» نامزد شیراز فرمود تا به تمهید اصول عهد و پیمان قیام نماید. مخالفان پیش از آن رفته و نوازش یافته به وعده امداد و معاونت مستبشر بودند.
چون خواجه حاجی رسید، امیر شیخ از آن صورت منفعل گردید و به جهت مصلحت امرای اوغانی را مقید ساخت و خواجه حاجی را اعزاز نموده مقرر فرمود كه پنج هزار سوار پیش جناب مبارزی رفته اعدای او را مقهور گردانند و پنهان قرار داد كه در روز معركه به‌جانب مخالفان رفته با سپاه مبارزی محاربه «2» نمایند و خواجه حاجی دیلم این معنی را به مخایل و هرگونه دلایل دریافت. روزی امیر شیخ، در مجمع خاص، كنایتی از این مكیدت بازراند. خواجه حاجی بر مقتضی حال این بیت در حال برخواند:
نظم
جهان‌پهلوان پوردستان سام‌به بازی سر اندر نیارد به دام مكتوبی از شیراز در باب امداد و موافقت به كرمان رسید و جناب مبارزی مطالعه فرموده بر ضمیر منیر تدبیر حیله و تزویر روشن گردید. در جواب فرمود كه مقصود در فرستادن خواجه حاجی دیلم آن بود كه [اعدا] «3» بر موافقت طرفین جازم شوند و اگر به معاونت مایل است پانصد سوار كافی است. امیر شیخ چون تیر اندیشه از غرض مقصود و صوب صواب منحرف دید، پرده از روی كار برداشته و وجود صلح عدم انگاشته امیر جلال الدین سلطانشاه جاندار را با دو هزار سوار به مدد اوغانی و جرمائی فرستاد و خود به جانب یزد توجه نمود و چنان خطه‌ای كه مصر كوچك گویند و
______________________________
(1). مواهب: «كه از مآثر حسن معاش ملك و دین را كدخدایی كردی و از كمال رزانت و پرهیزكاری قواعد دین و دنیا را معمور داشتی ...»
(2). ك، س: حرب نماید- مواهب: به جانب اوغانیان گردند و به اتفاق ایشان بر عساكر منصوره حمله كنند.
(3). مواهب: از جوانب.
ص: 253
بی‌تكلف واسطه بلاد اقطار و عروس امصار است صفوا عفوا در تصرف گرفت و در آن زمان شاه شرف الدین مظفر به جانب كرمان رفته بود تا در سلك مواكب پدر دفع اعادی نموده به قوت سرپنجه شیر شكار دست صولت دشمنان بازپیچید. «1» شاه مظفر خبر یزد شنیده نائره غضب اشتعال یافته آتش رجولیت بالا گرفت و در همان روز با جمعی خواص عازم میبد شد به راهی كه باد در آن بادیه بی‌دلیل سرگردان شود و خیل شام بی‌مدد ستاره‌شناسی در آن بیابان حیران گردد. شب و روز نشیب و فراز پیموده به محروسه قلعه میبد رسید. خندق و باروی آن‌كه از ثری تا ثریا است به مردم آگاه سپرد برج و باروی آن، هرچند معمور و مستحكم بود، مرمت و عمارت فرمود و مقارن وصول شاه مظفر، لشكری از یزد، مقد مهم محمدی كه از ملك اشرف روگردان شده بود و زواره اصفهانی «2» به یك فرسنگی میبد فرود آمدند و شاه شرف الدین مظفر قصد شبیخون كرده گفت:
نظم
بر اعدای دولت شبیخون كنیم‌به نوك سنان خاره را خون كنیم بامداد كه شاه عرصه سپهر بر مواكب كواكب كمین گشاد و خسرو شیرسوار گردون تیغ انتقام بر لشكر ظلام كشید بر سر ایشان رانده آن طایفه هنوز در بستر راحت مست خواب غفلت بودند. عنان تكاور بازكشید و فرمود كه بر سر خفتگان رفتن شیوه مردان و شیمه دلیران نیست. توقف كرد تا دشمنان به تسویه صفوف قیام نمودند. شاه مظفر با معدودی چند حمله كرده هفتاد مرد از نامداران گروه به قید اسار گرفتار شدند و بسیاری شربت هلاك چشیدند و امیر شیخ ابو اسحق خبر یافته با بیست هزار سوار به
______________________________
(1). مواهب: .... بازپیچد. شیخ ابو اسحق بی‌مانعی و مخاصمی به یزد نزول كرد.
(2). مواهب: به مقام شاهباد كه یك فرسنگی شهرست.
ص: 254
ظاهر میبد نزول كرد و آن خطه را سه خندق بود. بیرونی را پر ساختند و به تصور آن‌كه شهر را گرفتند صدای كوس بشارت در طاس نگون گردون انداختند. شاه مظفر بیرون تاخته آتش جنگ برافروخت و از طلیعه بام تا نزدیك شام حكایت تیر و حسام در میدان و از غره صباح تا طره رواح حدیث اسنه و رماح «1» روان بود. عاقبت شیرازیان را از نواحی شهر بیرون كرد. چون شیرازیان را تیر مراد بر هدف اجابت نرسید و صبح سعادت از افق طالعشان ندمید از در صلح درآمده حلقه موافقت جنبانیدند. چون شاه مظفر از جانب پدر رخصت نداشت آن سخن ناشنیده انگاشت. روزی امیر شیخ یك سواره به دز «2» رفت و فرود آمد گفت:
نظم
بیا كه نوبت صلح است و دوستی و عنایت‌به شرط آن‌كه نگوئیم از آنچه رفت حكایت شاه مظفر چون آن صورت مشاهده كرد دیگر ابا مناسب ندید. بیرون آمده دست در آغوش «3» كردند و در حال هریك به مستقر خویش بازگشتند.

احوال كرمان و آمدن اوغانیان‌

چون اوغانیان از شیراز دو هزار سوار مدد یافتند، به اتفاق امیر سلطان شاه به در كرمان رفتند. جناب مبارزی به زخم تیغ خونخوار نگذاشت كه از چهار فرسنگی پیش آیند. امیر شیخ ابو اسحق از میبد به یزد رفته از سید صدر الدین مجتبی التماس نمود كه
______________________________
(1). اسنه جمع سنان است و رماح جمع رمح به معنای نیزه.
(2). مواهب: در دروازه
(3). ك، ف: دست آغوش. تصحیح از مواهب الهی.
ص: 255
به اتفاق خواجه عماد الدین محمود كه به وفور كیاست معروف بود به كرمان رفته آتش كینه كه از نقص عهد و بی‌وفایی اشتعال یافته به زلال مصالحت فرونشانند. چون به خدمت جناب مبارزی مستعد گشتند و ملتمس معروض گشت جناب مبارزی:
نظم
بر او بانك زد شهریار دلیركه نتوان ستد غارت از نره شیر فرمود كه قاعده عهدی كه بارها بی‌سببی منقوض گشته و اساس میثاقی كه به كرات به دست بی‌وفایی زیر و زبر شده چگونه بنا و اعتماد بر آن بتوان نهاد. هرچند عشرات و سیآت كه از شیخ ابو اسحق صادر می‌شود رقم اعراض بر آن می‌كشیم و هرگونه بی‌آزرمی كه به ظهور می‌رسد به اغماض تلقی می‌نمائیم. اما تحمل را غایتی و مسامحت را نهایتی است. ما باوجود مساعدت كردگار و معاضدت بازوی كامكار و نجابت اولاد رشید و سعادت رای سدید دست تعرض از مملكت او بازداشته‌ایم، خاص جهت آن‌كه ضعفای رعیت در دست و پای صدمات متضرر نشوند. او نیز اگر به الهام صواب مؤید بودی دامن از فتنه‌انگیزی درچیدی. اگر تصور «1» است كه از چشم زخم واقعه اوغان بنای شوكت نقصان یافته، عمان را از اغتراف صبیان چه كم شود و نیل را از تجرع غلیل چه نقصان آید. «2» همان دست و بازو كه از كام [نهنگان] «3» كام برآورده به جاست و همان گرز گران‌سنگ كه دماغ [بر پیل] «4» برآشفتی در قبضه اقتدار.
______________________________
(1). مواهب: كه نتوان ستد عادت از نره شیر.
(2). ك: در تصور است- مواهب: اگر تصور آن است كه ...
(3). اغتراف به معنای آب به مشت گرفتن است و غلیل به معنی تشنه و عطشان (منتهی الارب).
(4). تكمیل از مواهب الهیه ص 195
ص: 256
نظم
ز چنگال شیران برآورده ملك‌ز كام نهنگان برآورده كام هرچند جناب مبارزی استبعاد فرمود، ایشان تضرع نمودند. عاقبت رای مبارزی به صوب صلاح درآمده به صلح رضا داد. بعد از تمهید معاهد عهود و تاكید معاقد «1» عقود به تشریفات مشرف شده به اتفاق امیر سلطانشاه عازم فارس شدند.

ذكر معذرت اوغانیان و جرمائیان و باز مؤدی شدن به خلاف و كشتن ایشان‌

چون اوغانیان و جرمائیان از همه ابواب نومید شدند، چاره جز استغفار و تدبیر جز اعتذار ندانستند.
نظم
عذر به آن را كه خطائی رسیدكادم از آن عذر به جائی رسید مجموع به خضوع و خشوع توسل جستند. اگرچه جرائم ایشان زیاده از آن بود كه صورت عفو در اندیشه هیچ شفیع آید، اما مكارم اخلاق جناب مبارزی ابواب رحمت بر روی ایشان گشاده سیآت «2» ایشان را به استار عفو بپوشید و به زلال عاطفت همه را سیراب ساخت و در یك روز هزار جامه تشریفی در آن طایفه پوشانید و اقطاعات و رسومات مقرر گردانید.
در این اثنا محمد بیك، داماد ملك اشرف، لشكری نامزد عراق كرده از امیر محمد
______________________________
(1). س، ك- مواهب: بعد از تمهید معاهد عهود و توطید قواعد عقود.
(2). ك: سیاست
ص: 257
استمداد نمود. امیر مبارز الدین با لشكری گران آهنگ اصفهان كرد «1» و مولانا ركن الدین هروی كه مداح جناب مبارزی بود در [قصیده‌ای] اشارت بدین معنی دارد. «2»
نظم
چو ضرب تیغ تو آوازه در عراق افكندمقام عیش تو باید كه اصفهان باشد جمعی امرای اوغانی به منغلای روان كرده امیر شیخ علی اولاغ ملازم بود. در منزل ورزنه بعضی مردم اوغان شیوه عصیان یاد آورده به طریق ادبار برگشتند. «3»
جناب مبارزی خبر یافته شیخ علی اولاغ را با دیگر بی‌باكان كار ساخته فی الحال به خود از پی طایفه برگشته روز به جانب قهستان روان شد و همه را گرفته به دار البوار فرستاد و حكم فرمود كه در اطراف مملكت مبارزی تیغ از آن طایفه دریغ ندارند. مقارن این حال آیتمور «4» كه سرآمد میدان دلاوری بود، از امیر شیخ ابو اسحق اعراض نموده در سلك بندگان جناب مبارزی انتظام یافت و به عواطف پادشاهانه مخصوص گشته با مواجب كرامند معین شد.
و چون خبر عصیان اوغان به كرمان رسید، شاه شجاع بقیه سرداران را چنان به حسن تدبیر در قبضه تسخیر آورد كه عقل پیر را از لطف اندیشه و تدبیر آن جوان انگشت تحیر در دهان ماند و بر وفق فرمان عرضه تیغ فنا شدند و قاصدی به جانب اصفهان رفت كه هركه از آن طایفه یابند كار سازند و اتفاقا قاصد بر اسب شیخ علی اولاغ سوار بود. اوغانیان از دور اسب را شناخته بر ظهور طلایع نكبت اطلاع
______________________________
(1). مواهب: «چون ایشان به نزدیك اصفهان رسیدند، حضرت خلافت پناه از دار الملك كرمان عزیمت عراق فرموده روی به آن دیار آورد.» (به اختصار ص 197)
(2). ایضا: در قصیده‌ای كه در پایه سریر اعلی به عرض رسانده ...»
(3). مواهب (به اختصار): «امرای اوغانی و جرمایی ملازم رایات گشتند و لشكر اطراف روانه شدند. مطلع سعدین و مجمع بحرین ج‌1 257 ذكر معذرت اوغانیان و جرمائیان و باز مؤدی شدن به خلاف و كشتن ایشان ..... ص : 256
چون به خطه یزد نزول فرمود، امیر زاد بوغا و امیر شیخعلی را با امرای اوغانی و جرمایی به منغلا روان گردانید و شیخعلی اولاغ از امرای اوغانی به ملازمت موكب سعادت پناه مأمور شد و چون به نزدیك ورزنه رسیدند ...»
(4). مواهب: امیر تیمور.
ص: 258
یافته طغطای و علی ملك پناه به شیراز بردند و سیأتیك نهایات امور هم و مقاطع احوال جمهور هم.

احوال ممالك ماوراء النهر

الوس ماوراء النهر تعلق به جغتای خان بن چنگیز خان و اولاد او می‌داشت و چون دانشمندجه «1» از اولاد او كتای بن چنگیز خان بود، امرای الوس سلطنت او را كاره بودند.
امیر غزغن، از بیم آن‌كه فتنه حادث شود، شاهزاده بیان قلی را اختیار كرده دانشمندجه را به عدم رسانید و مكافات آن به او رسید و او مضمون مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً «2» نترسید. با آن‌كه در كار ملك جز نام دانشمندجه بر نشان هیچ مدخل نداشت.
چون بیان قلی بر سریر سلطنت ممكن شد، امرا را یك جهتی زیادت گشت.
بیان‌قلی از واقعه دانشمندجه عبرت گرفته با مزاج زمانه در ساخت و بر بساط مملكت نردندیمانه می‌باخت و به یمن اتفاق پادشاه و امیر، اساس عدل چنان محكم شد كه آبشخور گرگ در گله میش و گریزگاه عوان در كلبه درویش بود. علمای اسلام و خواص و عوام را در مملكت او غبار شكایت از گردش روزگار بر آینه خاطر ننشست و زمان عدل او نام نوشیروان بر طاق نسیان نهاد. بعد از عشر به جنس و قبجور رسمی هیچ آفریده جز باد در خانه خلق خدای نمی‌توانست گشاد و مسافران اگر در بیشه شیر و مقام پلنگ نزول نمودی از وطن و مسكن خود ایمن‌تر بودی.
امیر غزغن ییلاق در طخارستان، كه به ختلان و شهر مومكر «3» موسوم است، مقرر
______________________________
(1). حاشیه نسخه ف: «این دانشمندجه پدر سیورغتمش اغلن است كه امیر صاحب‌قران او را به پادشاهی برداشت و امیر قرغن (امیر غزغن) جد امیر حسین است كه صاحب‌قران (- تیمور گوركان) به او خروج كرد و سلطنت ازو انتزاع نمود.
(2). سورة الاسراء 33
(3). س، ك: شهر مومك. ظاهرا باید نام این شهر مونكث باشد یا مونكرت. در ظفرنامه چاپ كلكته مونك آمده و در چاپ تهران هونك. (ص 29).
ص: 259
فرمودی و قشلاق در سالی سرای ساحل جیحون معین ساخت و اوقات شبانروز پنج قسمت كرد. از مطلع طلیعه صبح صادق تا طلوع آفتاب به طاعت گذرانیدی و از چاشت تا پیشین بر آیین سلاطین نشستی و به غور معاملات رسیدی و تا آخر روز نشاط جانور پرانیدن فرمودی و از شام تا خفتن تا پوشیده‌رویان خلوت داشتی و بعد از آن به استراحت مشغول شدی و در زمان او ارزانی چنان بود كه گوسفند فربه به دیناری و خرواری اجناس به درمی میسر می‌شد و غلبه حشم در آن مرتبه كه از اگر خیل خانه سواری می‌آمد كثرت لشكر در شمار نمی‌آمد. از حدود خراسان، تا نهایت تركستان محكوم و فرمانبر، ملوك معاصر مطیع و ممالك با سرها مطاع.

وقایع سنه تسع و اربعین و سبعمائه‌

اشاره

اوغانیان در گرمسیرات كرمان خرابی فراوان كردند و شاه شجاع در سن شانزده سالگی لشكر به جیرفت و رودبار برد و اوغانیان به قلعه سلیمان متحصن جسته احمال و اثقال و نفایس اموال ایشان را شاه شجاع غارت كرده قلعه را محاصره كرد و امیر شیخ ابو اسحق اساس صلح ویران كرده «1» امیر سلطانشاه جاندار را با لشكر گران نامزد كرمان و مكرانات «2» و استخراج مال هرموز كرد. مقرر آن‌كه مدد اوغانیان بوده با مظفریان محاربه نماید. جناب مبارزی این خبر شنیده بر سر جمع گفت:
بیت
از عهده عهد اگر برون آید مرداز هرچه گمان بری فزون آید مرد «3»
______________________________
(1). مواهب «خواست تا گرمسیر كرمان را به تصرف گیرد.»
(2). مواهب: «از طرف مكرانات و هرموز» ص 202
(3). ایضا (به اختصار): «امیر شیخ مكتوبی به امیر سلطانشاه نوشت مشتمل بر آن‌كه شش قشون لشكر به مدد او نامزد شده. باید كه چون بدان‌جا رسند به اتفاق ایشان مدد و معاونت اوغانیان و جرماییان از سر گیرند. امیر سلطان شاه به حكم سابقه اخلاقی كه با حضرت خلافت پناه داشت مكتوب را به مطالعه شریف رسانید .... ص 202
ص: 260
و این هفتم كرت بود كه میان طرفین صلح به غلاظ ایمان مؤكد شده بود. جناب مبارزی خاطر بر قتال قرار داده فرمود:
نظم
كسی كاید از پیش افراسیاب‌بجز تیغ با او ندارم جواب و بر ضمیر منیر روشن و بر اندیشه كبیر و صغیر مبرهن است كه شكستن عهد به وخامت عاقبت مؤدی است و نقض پیمان به سآمت «1» خاتمت مفضی. در این اثنا، شبی اوغانیان بر شاه شجاع شبیخون آورده سپاه شاه به مردانگی كعبتین مكیدت ایشان باز مالیدند و به نوك ناوك خاره‌گذار باز ایشان را در كوه دوانیدند و امیر سلطانشاه جاندار به جانب جناب مبارزی رفته، چه اوضاع امیر شیخ ابو اسحق نه موافق عقل بود و نه مطابق نقل:
نظم
ز بیداد دارا به جان آمده‌دل‌آزردگی در میان آمده و مولانا معین الدین یزدی در تاریخ آل مظفر آورده است كه از امیر سلطانشاه جاندار شنیدم كه می‌گفت كه اگر مرا در آن طرف جواسبان میسر بودی نیرنگ بدعهدی بر چهره ضمیر نقش نبستی و اگر بلغه «2» مقرر بودی رقم حرف بی‌وفائی بر لوح خیال ننوشتی. امیر مبارز الدین او را تربیت كرده چند روز مهمانداری فرمود و فرزندان و متعلقان او را به حسن تدبیر از شیراز به كرمان آورد و چون هوا گرم شد، شاه
______________________________
(1). سآمت به معنی ملول شدن و به ستوه آمدن است و ظاهرا این‌جا باید شآمت باشد به قیاس سآمت به معنای شومی و ناخوشایندی و بدفالی.
(2). بلغه (بالضم) قوت روزانه آنچه بدان روز گذرانند. (منتهی الارب)
ص: 261
شجاع به كرمان آمد و مغولان نوروزی با آن‌كه همسایه «1» اوغانی و جرمائی بودند همیشه با جناب مبارزی طریق مطاوعت می‌پیمودند. لاجرم جناب مبارزی برای ایشان سیورغالات و رسومات تعیین نمود و نام ایشان را به حسن وفا در تاریخ ثبت فرمود. «2»
نظم
كسی ننمود در عالم وفایی‌كز آن پیدا نشد او را صفائی

احوال ملوك اطراف و ممالك اكناف‌

امیر جدای، از گرجستان با لشكر فراوان، پیش ملك اشرف ظالم آمد و او امرا استقبال فرستاده تعظیم وافر كرد و تشریفات فاخر داد و از آب ارس عبور كرده در یورت امیر جدای فرودآمد و او خدمات شایسته كرد. ملك اشرف، بعد از سه روز به مكافات خدمات، او را به قتل آورد و متعلقان او را غارت كرده به عنق منكسر عازم تبریز شد و امیر شیخ حسن در بغداد، دیار بكر در تصرف آورد و ارتنا مملكت روم به فرمان او داشت و پادشاه طغاتیمور خان در مازندران لوای سلطنت به آسمان رسانیده و ابناء امیر ارغونشاه از ولایت طوس تا یازر گرفته و سربداران سبزوار و نیشابور تا مازندران ضبط نموده ملك معز الدین حسین در هرات رایت سلطنت برافراشته در قهستان با مولاییان «3» حرب كرده و چند قلعه مسخر ساخته و امیر غزغن در غایت قوت لشكری از ماوراء النهر به هندوستان «4» فرستاده تا حدود سند خرابی تمام كردند و
______________________________
(1). ك: همپایه.
(2). مواهب (به اختصار): «هریك را ده هزار خارج مرسوم مقرری مثال داد تا بر سبیل انعام اطلاق كنند و اشارت مطاع من بنده را (- معین الدین محمد یزدی مؤلف كتاب مواهب الهی) نافذ شد تا ذكر نیكو بندگی ایشان در تاریخ همایون منظور گردانم.» ص 208
(3). ف. مولانیان- ظاهرا منظور طرفداران امیر مولای پدر امیر عبد الله پدر امیر ستلمش می‌باشد كه در قهستان مستقر بودند.
(4). ف. هندوستان
ص: 262
سلطان كریم محمد شاه جونه، لشكری از طرف هندوستان جمع كرده به گجرات رفت و آن نواحی را تا كنار دریا به تصرف آورده مضبوط ساخت.

وقایع سنه خمسین و سبعمائه‌

ملك اشرف خواجه عبد الحی وزیر را در قراباغ گرفته در قلعه كلین «1» حبس كرده و مسعود دامغانی داماد وزیر [را] كه با لطف انشا خط خوب داشت وزارت داد و عبد الحی را آورده «2» پیش كیا اسماعیل رودباری فرستاد تا در قلعه الموت محبوس دارد. كیا اسماعیل احترام تمام نموده از خویشان خود دختری به وزیر داد. ملك اشرف چون دانست كه عبد الحی را كیانیكو می‌دارد، از فرستادن پشیمان شده اندیشه كرد كه اگر او را طلب دارد كیا نخواهد داد. فرزندان و متعلقان او را انعام و تربیت فرمود و ایشان صورت حال اعلام می‌كردند. «3» بعد از مدتی ملك اشرف مكتوبی به خط مغولی نوشته مصحوب بحری فراش كه معتبر او بود پیش وزیر فرستاد. مضمون آن‌كه تا او رفته احوال مملكت و نوكران نامضبوط است. باید كه در صحبت بحری متوجه شود.
وزیر بحری را رعایت كرده عزیمت نمود. كیا اسماعیل گفت بر ملك اشرف اعتماد نیست و او ترا از پیش من نمی‌تواند برد. وزیر نشنید و روان شد. بحری آمده خبر كرد.
اشرف گفت او را به خانه خود فرودآور و بگوی كه فردا ترا طلب خواهد داشت. «4» وزیر در خانه بحری بزرگانه بر بالش تكیه زد و اشرف ظالم از بام خانه او را دید. بحری را گفت او را به قلعه النجق بر بحری پوستین از دوش او كشید و كولی «5» در او پوشانیده به قلعه
______________________________
(1). ك. كلن- س. كلبن- ذیل جامع التواریخ. كلنه.
(2). ذیل جامع التواریخ: «و چون از قراباغ مراجعت كرد، در فروع اوجان منزل كرد عبد الحی را» ص 180
(3). ایضا: «خواجه عبد الحی آن‌جا مسجدی نیكو بساخت و با امرای گیلان مراسله می‌كرد و پیوسته بر ملك اشرف می‌نوشت كه تمام گیلان را به جهت تو مسخر كردم.»
(4). ایضا: و تربیت خواهد فرمود و وزارت خواهد داد.
(5). كول پوستینی است كه از پوست گوسفندان پیر سازند (رك فرهنگ جهانگیری).
ص: 263
النجق محبوس ساخت در شعبان سنه 751 «1»

وقایع سنه احدی و خمسین و سبعمائه‌

اشاره

ملك اشرف در ماه محرم، در قراباغ، خواجه مسعود دامغانی وزیر و خواجه معین الدین سربدار را گرفته به قلعه رویین «2» دز فرستاد و در بهار با لشكر بسیار عازم اصفهان شد. امیر نجیب الدین برادر امیر زكریای وزیر و خواجه عماد الدین محمود كرمانی حاكم بودند. ملك اشرف با پنجاه هزار مرد شهر را محاصره كرده دو دروازه «3» كه در میان باغات بود محصور نشد و قرب پنجاه روز هر روز جنگ می‌كردند.
یك روز جنگ سلطانی انداخته مردم بسیار از طرف ملك اشرف به قتل آمدند و عادت اهل اصفهان چنان بود كه چهاردانگه و دودانگه هر روز با هم جنگ كرده چون وقت ظهر شدی یكدیگر را خیر باد كرده می‌رفتند. آن روز كه جنگ سلطانی بود، بر طریق معهود نیم روز دست از جنگ داشته جدا شدند و لشكر ملك اشرف بی‌اجازت برنمی‌توانستند گشت. آفتاب در برابر بود و گرما به غایت. به ضرورت منهزم شدند. «4» اصفهانیان سید هروی مجاور مزار گلستانه را بیرون فرستاده پیغام دادند كه تا ده تن زنده باشیم شهر نخواهیم داد و یقین دانند كه این سخن واقع است. اگر مقصود سكه و خطبه است كسی را فرستند تا خطبه خوانده سكه زنند. مولانا شرف الدین نخجوانی را فرستاده روز جمعه خطبه به نام نوشیروان خواندند و دو هزار دینار سرخ سكه كردند و صد هزار دینار دیگر كرباس مثقالی «4» و اجناس دادند و ملك اشرف به راه نطنز متوجه
______________________________
(1). ك. رقم ندارد.
(2). نسخ. روس تصحیح از ذیل جامع التواریخ.
(3). ذیل. دروازه‌ای كه ...
(4). ظاهرا همان است كه امروز در بین عوام به «متقال» شهرت دارد.
ص: 264
آذربایجان گشته در اوجان نزول كرد. قاضی شمس الدین و خواجه غیاث الدین شكر لب و سلطان شاه سراوی و یحیی و امیر محمود و خواجه عبد الحی و دلو جوهر [در قلعه النجق «1» بودند. عادلشاه اختاچی را فرستاد تا همه را به قتل آورد الا عبد الحی و دلو جوهر را به درآورده] به قلعه اموك «2» كه در كردستان بر كنار دریاچه ارجغن است «3» بردند و به موسی جیجی «4» كه كوتوال آن قلعه بود سپردند. موسی جیجی عبد الحی را احترام تمام نمود. آن نازنین «5» مكتوبی به اشرف نوشت كه جیجی از محافظت قلعه غافل است. مباد كردان قصد قلعه كنند. ملك اشرف موسی جیجی را آورده عقوبت بسیار كرد. آن مسكین فریاد برآورد كه گناه من چیست. ملك اشرف مكتوب خواجه به او نمود و بازش تربیت كرده به قلعه فرستاد. موسی جیجی عبد الحی را در خانه‌ای تاریك مقید كرده در آن به سنگ و گچ برآورد و هر روز از سوراخ دو نان به او می‌داد تا وفات كرد.
و ملك اشرف، در وقتی كه ظلم او به غایت رسیده، از اوجان به طلب مولانا نظام الدین عضدی (؟) «6» رحمه الله فرستاد و جناب مولوی از تبریز پیاده به اوجان رفت و ملك اشرف استقبال كرده عذرخواهی نمود و عهد كرد كه معاش به قاعده معدلت كند و گفت می‌باید كه مردم را از ما ایمن گردانی. مولانا در جواب آن ستمكار فرمود كه بر سخن تو اعتماد نیست. فی الحال عازم تبریز شد و اشرف به تبریز آمده بعد از دو ماه به قراباغ رفت.
______________________________
(1). ك: آلنجق
(2). ك: آموك- ذیل جامع التواریخ: موك
(3). ك: ارجغین- س: رحعین- كلمات «بر كنار دریاچه ارجغن» در ذیل جامع التواریخ نیست.
(4). ك: موسی حبحی- س. موسی حنحی- از ذیل جامع التواریخ نیز ضبط صحیح این كلمه به دست نمی‌آید (ص 181)
(5). ك: نازنین- ف. نانین- ذیل جامع التواریخ: «و خواجه عبد الحی مكتوبی ...»
(6). ك: عفیری- س. عفری- ذیل. عوری
ص: 265

ذكر لشكر كشیدن امیر جمال الدین شیخ ابو اسحق به جانب یزد

امیر شیخ ابو اسحق با لشكری كه فضای بیدا از كثرت افواج آن به ستوه آید عازم محاصره دار العباد یزد شد.
شعر
بجیش جاش بالفرسان حتی‌ظننت البر بحرا من سلاح و شاه مظفر آگاه شده اول تدبیر صواب آن كرد كه شاه نصرة الدین «1» و متعلقان را از حصن حصین میبد به یزد طلبید تا رعیت رغبت موافقت نمایند. چه در این حال ملوك متعلقان را در قلاع مستحكم گردانند. اما چون از دشمن هرچند قوی بود اندیشه نداشت فرزندان خود را با رعایا یك‌سان ساخت.
امیر شیخ در «2» اوایل رمضان به حوالی یزد آمد. دلیران سپاهش كه هنگام جنگ چنگ در كمر كوه می‌زدند و گاه مصاف از شیر شرزه و پلنگ زود آهنگ بازنمی‌خوردند به طرف دروازه سعادت كه دولت خانه مبارزی بود حمله كردند. شاه مظفر تیغ مردانگی از نیام برآورده سپر امتناع در روی كشید و چون برق بر ایشان زد و در صدمه نخسث ایلنگی «3» كه از امرای شیراز به شیردلی موسوم بود با جمعی دلاوران به قتل آمد.
بقایا را چون تشنگان از مشرب خوشگوار رانده بازگردانید. اعدا چون دندان طمع شكسته و خاطر مراد خسته یافتند، بنای مطلوب بر محاصره و استمداد لشكر اطراف نهادند. شاه مظفر دروازه‌ها به نام دلیران لشكر مقرر كرده از راحت و خواب اجتناب نمود. هر شب یك نوبت سواره گرد تمام فصیل می‌گشت و یك نوبت گرد بارو كه
______________________________
(1). ف: شاه نصرة- ك: شاه نصر الدین- منظور همان شاه نصرة الدین یحیی فرزند امیر شرف الدین مظفر است.
(2). ك، س: اوایل رمضان
(3). مواهب: ایلبگ- جامع التواریخ حسنی: ایلنگر- حافظ ابرو: ایلنگی:
ص: 266
قریب سه فرسخ باشد برمی‌آمد. اكابر یزد چون آن سعی و اجتهاد دیدند، به دل و جان به دفع حادثه قیام نمودند. بیرونیان به ترتیب پل روان روزگاری صرف كردند و از شهر كمین گشاده آتش در آن زدند و مدتی به ساختن عراده و منجنیق به سر بردند. به هیچ نوع راهی نگشود و بعد از محاصره تیر رعدی «1» به كرمان بردند یك شتر به قوت میكشید. چون كار از دستیاری تیر و كمان و معاونت سیف و سنان برنیامد خواستند كه به مرقات حیلت بر ذروه مراد ترقی نمایند و به ذریعت مكیدت به ساحت مقصود نزول كنند. از مخیم خویش نقبی بنیاد كردند كه در میان شهر بیرون آید. شاه مظفر اطلاع یافته محاذی آن نقبی فرمود و از طرفین به هم رسیده بیرونیان تمام آلات و ادوات گذاشته گریختند. امیر شیخ چون دید كه كاری میسر نمی‌شود به جانب شیراز بازگشت و هوا سرد شده از تواتر برفهای مترادف تمام راهها بسته گشت و افراط برودت راه صادر و وارد فروبسته و از هیچ‌جا غله به یزد نیامد و اطراف به واسطه لشكر بیگانه خراب شده بود. بدین جهات قحط و غلائی روی نمود كه بی‌شبهه آدمی آدمی را خورد. سپهر برین از بام تا شام به قرصی قناعت كرده آن را نیز از نظر گرسنگان به ردای ابر می‌پوشید و از تنور خورشید هر شب گرده‌ای برآورده از چشم مردم نهان می‌داشت. به هر گوشه، جانی به نانی می‌دادند و كسی التفاتی نمی‌كرد و به هر طرف، شریفی به رغیفی «2» می‌فروختند و كسی نمی‌خرید. اموات را جز لباس جوع كفن نرسید و حفر قبر میسر نگردید.

وقایع سنه اثنین و خمسین و سبعمائه ذكر لشكر كشیدن امیر غزغن به جانب خراسان‌

اشاره

امیر غزغن لشكر گران از ماوراء النهر، به خراسان كشید و سببش آن بود كه
______________________________
(1). ف: نیز رعدی.
(2). رغیف به معنای گرده نان است (منتهی الارب).
ص: 267
ملك معز الدین حسین چون لشكر سربدار شكست و اكثر ولایت قهستان از مولاییان انتزاع نمود و حشم باد غیس منقاد ساخته لشكر به طرف بلخ و اندخود و شبرغان برد و آن نواحی غارت كرده امرای ارلات و اپاردی جمع شده به باد غیس آمدند. ملك بر ایشان تاخته و ظفر یافته چندان از ایشان به قتل آورد كه از سرهای دشمنان در كوی خیابان، در حوالی مزار متبرك امام فخر الدین رازی دو منار در برابر یكدیگر از دو طرف كوی برآورد و در آن سالها امیر غزغن با غزان سلطان مخالفت [می] نمود و كسی را پروای خراسان نبود. ملك حسین به استقلال دعوی سلطنت كرده چتر و دورباش مرتب ساخت و پنج نوبت نواخت. اصحاب خراسان پیش امیر غزغن خبث ملك حسین كردند به تخصیص مشایخ جام كه با ملك نسبت قرابتی داشتند و امرای ارلات و اپاردی كه ملك مردم ایشان را كشته بود گفتند او از نژاد كیست كه دعوی سلطنت می‌كند؟
نظم
مگر اصل چنگیز خان برفتادكه كس گوهر شه نیارد به یاد
چنان شد كنون غوری بدگهركه جز خود نیارد كسی در نظر
بسی دودمان كرد از كین خراب‌به یك جو نسنجد ده افراسیاب امیر غزغن فرمود كه تازیك «1» را چه حد آن باشد كه دعوی پادشاهی كند و از فرمان ما سركشد. باد نخوت از دماغ پندار او به تیغ آبدار بیرون برده و به آتش سم اسبان نامدار شهر و حصار او را با خاك یكسان سازیم و بدین عزیمت فرمان فرمود كه از سرحد كاشغر تا ولایت اندخود لشكرها جمع آیند و به میعاد مقرر لشكری كه بنان و بیان از ضبط و حصر آن عاجز آید مجتمع شدند. امیر غزغن با امرا مشورت كرده گفت
______________________________
(1). ف: تاجیك- ظفرنامه شرف الدین علی یزدی: تاژیكی.
ص: 268
ملك حسین چند نوبت لشكر تا كنار آمویه آورده و اسیر و برده برده حالا یراق چیست.
امیر الجایتو و امیر ستلمش و شاهان بدخشان و غیرهم زانو زده عرضه داشتند كه هرچه حكم شود كمر بندگی بر میان جان بسته به تقدیم رسانیم. امیر غزغن آفرین كرده لشكر عرض داد و جیبا و آلات نبرد «1» احتیاط نمود و با سپاهی خونخوار چون امواج بحار زخار از ظاهر بلخ به صوب خراسان روان شد و از این طرف ملك خبر یافته امیر آخور را با سیصد سوار مقرر كرد كه هرجا كه توانند روند و روزبه‌روز اخبار اخبار كنند.
امیر آخور در كنار آب مرغاب «2» خبر تحقیق كرده بازآمد و ملك را آگاه ساخت كه
مصرع
غزاغن سپهدار توران رسید. «3»
ملك با اعیان ملك مشورت كرد رای بر آن قرار گرفت كه پشت به دیوار بست كرده روی به دشمن آورند.
نظم
بكوشیم در جنگ مردانه‌وارچه اندیشه از لشكر بی‌شمار و از جانب شرقی و شمالی هرات از قریه بوی مرغ «4» تا النگ كهدستان، دیواری كشیدند و مجاری و منافذ آن گرفته «5» و لشكرها جمع كرده ساز و آلات جنگ از شهر بیرون آوردند. ملك حسین چهار هزار سوار و ده دوازده هزار پیاده داشت و امیر غزغن
______________________________
(1). ف: حرب.
(2). س: مرغان.
(3). این مصرع قسمت اول از سه بیت شعری است كه در ظفرنامه آمده و مصرع دوم چنین است:
ز توران به ایران سپاهی كشید.
(4). ك: یومدع- ظفرنامه شرف الدین یزدی (چاپ محمد عباسی‌لو): پای مرغ
(5). ظفرنامه: «از جانب شرقی شهر از پای مرغ تا كهدستان دیواری بكشیدند و خندقی فروبردند (ص 26).
ص: 269
[با] سی هزار سوار از دره باشتان درآمده به كهدستان فرود آمد و آن روز آن‌جا بوده روز دیگر با پادشاه بایان قولی و امیر ستلمش و امیر الجایتو در دامن گازرگاه بالای پشته‌ای بلند برآمدند و لشكر ملك را احتیاط نموده امیر غزغن فرمود كه این تاجیك «1» شیوه جنگ نمی‌دادند و زود شكسته خواهد شد. بدان جهت كه ما از بالا روی به ایشان داریم و ایشان از پایان روی به بالا و دیگر در محل طلوع آفتاب برابر خود را احتیاط نتوانند كرد و ما را آفتاب از پس پشت باشد. «2» دیگر در هرات باد از طرف شمال می‌آید. چون گرد سم اسبان پیدا شود ایشان نخواهند دید كه از مقابل تیغ و تیر چگونه می‌رسد. روز دیگر مردم خود را بر جنگ دلیر گردانیده گفت:
نظم
چو خورشید فردا درخشان شودز خون سنگ لعل بدخشان شود
همه تن به تیغ و به پیكان دهیم‌به نام و به ناموس تا جان دهیم
چو انجام از دهر بركندگی است «3»نكونام مردن به از زندگی است امیر غزغن سپاه خود را اشارت كرد و لشكر او عنان به باد پایان داده به یكبار حمله كردند و از طرف ملك به مقاومت قیام نمودند. از صحیفه تیغ آسمان‌گون سیلاب خون روان شد و از برق خنجر خورشید پیكر شعله جانستان عیان گشت. جنگی واقع شد كه در هیچ كارنامه مثل آن كسی یاد ندارد و از زبان هیچ خامه نظیر آن مكتوب نشده.
نظم
دو لشكر به یكدیگر آمیختندز كین رشته مهر بگسیختند
______________________________
(1). ظفرنامه: تازیك.
(2). ایضا: «چون آفتاب طلوع كند بر چشمهای ایشان خواهد تافت و مقابل خود را نیك نبینند».
(3). ك: پركندگی.
ص: 270 گهی دار دار و گهی گیر گیرزمین پركمان شد هوا پر ز تیر خون از تیغ چون باران از میغ می‌بارید و نوك سنان صخره شكاف جگر و سینه اعادی می‌درید. سپاه ملك بعد از كوشش بسیار فرار نمودند و سلك جمعیت ایشان پریشان شده روی به شهر آوردند و آب از پس پشت انداخته بودند. اكثر در آن وحل تلف شدند. ملك به شهر درآمد و سپاه او در كوچه باغها جنگهای مردانه كردند و سرهای كوچه ضبط نموده لشكر غزغنی را در دیوار بست راه ندادند و دروازه‌ها و باروها محكم ساخته روزها جنگ انداختند.
نظم
چهل روز و شب جنگ و پیكار بودزمین پر ز خون و هوا تار بود و شهر چنان نبود كه زود مسخر شود. امرا پیش امیر غزغن عرضه داشتند كه اگر خاطر امیر ملتفت فتح این شهر است، دیگر سال «1» بگاه‌تر بیائیم و قصه به آخر رسانیم و سفرا تردد كرده مقرر شد كه ملك اندك سوری دهد و امیر عزیمت نماید «2». امیر غزغن فی الواقع امیری عادل و حاكمی رحیم دل بود. چون محاصره امتدادی یافت و خود از آمدن پشیمان بود گفت چندین مردم نیك از طرفین تلف شدند و رعایا پایمال لشكر بلا گشتند و به سخن صاحب غرضان به ولایت ملك آمدم و اگرنه مرا با ملك خصومتی قدیم و جدید نبود.
______________________________
(1). س: سال دیگر.
(2). ظفرنامه (ص 27): «چون ملك از مضیق محاصره در تنگ بود اكابر و اشراف شهر را در میان داشت كه قضیه به مصالحت رسانند، مبنی بر این‌كه ملك درین محل ایشان را خدمتی كند و سال دیگر احرام اخلاص بسته به درگاه خان و امیر غزغن رود و عذر جرایم و تقصیرات گذشته بخواهد».
ص: 271
نظم
بد اندیش از دوست نشناختیم‌دل از كین ایران نپرداختیم
رعایای مسكین به تنگ اندرندز تنگی به كام نهنگ اندرند
سمرقند چون قند هشتن به جای‌به جنگ هرات آمدن نیست رای ملك معز الدین حسین وعده كرد و به مواثیق مؤكد گردانید كه چون امیر به مستقر دولت فرماید بنده متوجه شده عذر گذشته خواهد و جناب امیر نیكو سیرت [پاكیزه سریرت] «1» بر عهد و قول ملك اعتماد كرده به جانب ماوراء النهر معاودت نمود.

ذكر وفات سلطان محمد شاه جونه و جلوس سلطان فیروز شاه بر تخت سلطنت هندوستان «2»

سلطان محمد شاه جونه از تخت دهلی به جانب گجرات رفت و یك دو سال به شكال آن‌جا گذرانید و آن نواحی ضبط كرده به جانب سند حركت نموده و در ماه ذی الحجه سنه 751 «3» مریض شده عم‌زاده او فیروز شاه شرایط خدمت و شفقت به جای آورده به معالجت شایسته قیام نمود و سلطان محمد شاه از او راضی شده او را به تجدید خلیفه و وصی گردانید و در روز وفات سلطان محمد شاه، لشكریان قصد متمولان كرده نزدیك شد كه زنان و كنیزان از هم ربایند. خلایق حیران ماندند و جمعی مغولان، از پیش امیر غزغن به اسم مدد، بر درگاه سلطان محمد شاه بودند. سرداران هند پیش ایشان فرستادند كه پیش از جنبش سپاه هند شما به جانب ولایت خود روید. ایشان
______________________________
(1). ك: ندارد.
(2). س: هند.
(3). ك: 771
ص: 272
كوچ كرده دورتر فرود آمدند. نوروز گوركان داماد پادشاه ترمه شیرین كه سالها انعامات سلطان محمد شاه یافته بود، با خیل و تبع خود به مغولان غزغنی پیوست و ایشان را در طمع افكنده گفت كه سلطان از میان رفت و امرا دست و پا گم كرده‌اند، فردا، در عین كوچ كردن، بر ایشان زنیم و خزانه سلطان كه حصر آن از تصور اوهام بیرون است غارت كنیم و بار دیگر این فرصت نخواهیم یافت. مغولان را سخن نوروز معقول و مقبول افتاده با خود مخمر ساختند. بعد از دو روز از كنار آب سند بر سمت سیوستان كوچ كرده لشكر بی‌ترتیب بر مثال كاروان روان شدند. مغولكان مستعد غارت شده از پیش درآمدند و مفسدان هند از قفا بنیاد فساد كردند و شور و شغب ظاهر شده هولی «1» صعب در لشكر هند افتاد و بسیار زنان و كنیزكان و نفایس اموال كه پیشتر فرستاده بودند غارت كرده به خزانه نزدیك رسیدند. در این حال، رجال و ابطال هند خبر رسانیدند كه به هیأت مجموعی توقف نموده هیچ‌كس به جانبی حركت نكند. در منزل اول چنین بلایی نازل شده تمام لشكر از آن سیل بلا دست از جان و مال و زن و فرزند شستند و آن شب مجموع پاس داشته، روز دیگر كه بیست و چهارم [ذی الحجه] سنه 752 بود، به اتفاق خاص و عام، سلطان فیروز شاه كه عم‌زاده سلطان محمد شاه بن تغلق شاه بود بر تخت پادشاهی جلوس فرمود. روز دیگر تعبیه لشكر آراسته سوار شد و از هر طرف كه سوار مغول درآمد گرفتند و جمعی را به جغد اولی تعیین كرد تا از مفسدان نهفته جمعی كه در عقب بودند گرفته به تیغ بی‌دریغ گذرانیدند و مغولكان هنوز ترك طمع نكرده بودند. چند امیر صده ایشان را به دست آورده سلطان ملامت كرد. دیگران ترك بی‌راهی گرفته لشكر از زحمت خلاص یافت و سلطان را روز اول جلوس منت جانی و مالی بر خلایق ثابت گشت و همه ممنون كرم و مرهون نعم او
______________________________
(1). نسخ: هویی
ص: 273
شدند و امیر خسرو در تهنیت این جلوس می‌گوید:
نظم
منت ایزد را كه شه بر تخت سلطانی نشست‌در دماغ مملكت باد سلیمانی نشست «1» و چون به سیوستان رسید، ساكنان آن موضع را نواخته در جمیع منازل رعایا را تربیت و عنایت فرمود و در اوجه شنید كه احمد ایاز كه وزیر سلطان محمد شاه بود و دهلی را به او سپرده چون خبر واقعه شنیده كودكی پنج ساله مجهول النسب را پیدا كرده كه این پسر سلطان است و چون بازی بچگان آن كودك را بر تخت نشانده كه این پادشاه است و اكابر دهلی تعجب می‌نمودند كه باوجود سلطان فیروز شاه كه عم‌زاده و ولی‌عهد است احمد ایاز كه سن او از هشتاد گذشته امری غریب ارتكاب كرده در فتح‌آباد جمعی از اعیان دهلی چون دولت و اقبال استقبال [نموده در هانسی گروهی كه انصار احمد ایاز بودند با تیغ و كفن پیش آمدند و احمد ایاز نزدیك شهر] «2» سر محلوق برهنه كرده رسید. فرمان شد كه از آن خرف مردك پرسند كه این حركت چرا كردی و
______________________________
(1). در حاشیه نسخه ك آمده است: «وفات امیر خسرو در شهور سنه خمس و عشرین و سبعمائه و دو تاریخ (كلمه یا كلماتی در صحافی از بین رفته كه شاید چنین بوده:) خواجه حسن خیلی یافته
شد «عدیم المثل» یك تاریخ اووان دگر شد «طوطی شكر مقال» (كلمه اخیر از بین رفته) و حال آن‌كه وی این قصیده را به نام معز الدین كیقباد بن ... بن الغ خان گفته:
«شه معز الدین و الدنیا كه از دیو ...نام او برنامه دولت بعنوانی نشست
كیقباد آن گوهر تاج كیان كز زخم [تیغ]باج از ایران ستد بر تخت [سلطانی] نشست. این اشارت صحیح است و امیر خسرو دهلوی كه در سال 651 هجری به دنیا آمده در ربیع الاول سال 725 در سال جلوس سلطان محمد بن تغلق (720 تا 725 ه) وفات یافته. این معز الدین كیقباد از سلاطین مملوك دهلی است كه از سال 686 تا 689 سلطنت داشته است.
(2). ك: ندارد.
ص: 274
حق نمك خاندان نگه نداشتی. احمد ایاز گفت تا اقبال یار بود «1» كار من بر وفق مزاج مربیان و ولی‌نعمتان بازمی‌خواند و در این ایام بخت از من برگشت و اقبال مرا پشت داد. كاری از من در وجود آمد كه در دنیا بدنام و در آخرت گرفتار شدم. سلطان او را سپرده اواخر جمادی الاخری رایات فیروز فیروزشاهی به دار الملك دهلی درآمد و سلطنت هند بر او قرار یافت.

ذكر احوال ملك اشرف‌

ملك اشرف، بهار از قراباغ، به آب ارس گذشته در اسكی شهر خبر آمد كه دلو با یزید برگشته یاغی شده. كسی به طلب او فرستاده التفات نكرد [جمعی دلاوران را روان كرد و جنگ كرده كاری میسر نشد.] «2» پنجاه روز در موغان بدین جهت مانده هرچند مردم جنگی فرستاد فایده نداد. عازم تبریز شد و زر بی‌مر به لشكریان داده امرای نامدار به حرب نامزد كرد، از جمله بغتیمور امیر قشون. دلو بایزید «3» او را به زخم چماق از اسب انداخته و گوسفندوار بر شكم اسب بسته می‌دوانید و جنگ می‌كرد.
ملك اشرف البی را به عراق عجم فرستاده [بود] «4» او را خوانده و استعداد تمام داده بر سر دلو بایزید فرستاد. ایشان با هم موافق شده اظهار مخالفت كردند. ملك اشرف از استماع این خبر سراسیمه گشت و لشكر اطراف جمع آورده ازدحامی عظیم شد و مواجب و مرسومات داده مجال شمردن زر نبود همچنان به همیان، هر خریطه هزار دینار، پیش مردم می‌انداختند. ملك اشرف به یراق عظیم توجه نمود و از اتفاقات حسنه، همان روز كه اشرف عزم آن طرف كرد، میان دلو بایزید و البی بی‌جنگ تفرقه واقع شد. دلو بایزید
______________________________
(1). س: یارم.
(2). ذیل جامع التواریخ: [جمعی از امرا را بر سر او فرستاد و ایشان رفتند جنگی كردند میسر نشد.]
(3). ایضا: «از امرای قوشون توقتمور غلام را دلو بایزید به زخم چماق از اسب بینداخت»
(4). تكمیل از ذیل جامع التواریخ
ص: 275
دسته شمشیر بر زمین نهاد و سر شمشیر بر شكم خود را كشت. چون حق ولی‌نعمت نگاه نداشت نه دنیا یافت و نه آخرت و البی خود را در بیغوله‌ای انداخت و امرا كه در برابرشان بودند آگاه شده بر سر ایشان تاختند و سر هر دو را جدا ساخته پیش اشرف فرستادند و او شادمان شده امرا را ترتیب فرمود و سرهای مخالفان بر تخته نهاده گرد مملكت گردانید و ملك اشرف بعد از این در ربع رشیدی ساكن شده «1» آن را فصیلی و خندقی ساخت و اكابر و اشراف و محترفه و اصناف مملكت آذربایجان را حكم كرد كه در ربع رشیدی آورند و هركه را دست دهد عمارتی سازد و الا در مساجد و مدارس و خانقاه و دار الشفاء و دار الجماعه مقیم شوند. مردم در آن مواضع و باغچه‌ها چندان غلبه كردند كه جا بر ایشان تنگ شده و ملك اشرف در خانه تاریك نشسته بود «2» و در مأكول و مشروب احتیاط می‌نمود و مرغ و گوسفند در برابر او می‌كشتند «3» و سقا در خم‌چینی پیش او آب می‌ریخت و از آن آب مشربه پر كرده می‌خورد و توهم او از آن بود كه از همه ملازمان كسی نزدیك كشته بود و پنج هزار مرد «4» را مرسوم می‌داد كه دایم بر در خانه باشند و ملازمان و ایناقان شب و روز در خانه بودند كه از آن‌جا زنجیری به خانه خود برده آویخته بود كه هركه آن زنجیر حركت دهد او واقف شود و او به غور حال او رسد و نام آن زنجیر «5» زنجیر عدل نهاده و زنگها بر آن بسته و اصحاب دیوان و بیتكچیان در برابر او دیوان می‌داشتند. مقصود آن‌كه دائم بر در خانه غلبه باشد و دائم امیری یا خواجه‌ای گرفتی و به قلعه فرستادی و هر سال اركان دولت تغییر می‌كرد و ملك اشرف
______________________________
(1). ذیل: «حكم كرد كه خانه‌ها به ربع رشیدی آورند. مجموع خانه آن‌جا آوردند و هركه را دست می‌داد خانه می‌ساخت.»
(2). ایضا: «در خانه تاریك نشستی و توهمی عظیم داشت ...»
(3). ایضا: «و باورچیان (- آشپزان) مأكول او را در برابر پختندی و مرغ برابر او كشتندی و خم در برابر او نهاده سقائی ...»
(4). ذیل: پنجاه هزار.
(5). ك: نام او زنجیر عدل.
ص: 276
دختر حاكم ماردین در نكاح آورده جهت آوردن او مال فراوان فرستاد و امرا بعد از سالی به عظمت تمامتر او را به تبریز رسانیده شهر تبریز و ربع رشیدی را آذین بسته عروسی به عظمت كردند. اما دختر در نظرش خوش نیامد. زیاده از یك شب او را ندید.
دیگر در آن سال، ولادت قطب الدین اویس بن شاه شجاع بود. مولانا عماد الدین فقیه كرمانی رحمه الله در تاریخ ولادت او گوید:
نظم
طالع سعد ماه انور ملك‌درخور پادشاهی آمده است
چه عجب گر حروف تاریخش«گهر بحر شاهی» آمده است دیگر ولادت شیخ زاهد، برادر سلطان اویس، پسر شیخ حسن بزرگ، هم در این سال بود. خواجه جمال الدین سلمان در تهنیت ولادت فرماید:
بیت
ماهی از برج شرف‌زاده خورشید كمال‌زاده الله جمالا به جهان داده جمال
گلبن انبته الله نباتا حسنابردمانید سپهر از چمن جاه و جلال
روز آدینه، نه از ماه جمادی الاخررفته از عهد نبی هفصد و پنجاه و دو سال
شیخ زاهد شه فرخنده پی‌آمد به وجودشد جهان از اثر طالع او فرخ فال دیگر علی شمس الدین كه بعد از قتل پدرش در سنه 748 حاكم شد و هرچه از ولایت ستاندی به جماعت سربداریه دادی، بعد از آن‌كه چهار سال و چهار ماه حكومت سربداریه كرد، او را نیز در صفر سنه 752 درپی دیگران فرستادند «1»، و خواجه
______________________________
(1). حبیب السیر (ج 3 جزو دوم ص 363): ظاهر شریعت را به مرتبه‌ای رعایت می‌نمود كه خوردن بنگ و شراب را از قلمرو خویش بالكلیه برانداخت و قریب پانصد زن فاحشه كشته دفین مطموره خاك ساخت. در باب كشته شدن وی به دست حیدر قصاب، با اطلاع یحیی كراوی، رجوع شود به حبیب السیر ص 364- 363.
ص: 277
یحیی كراوی حاكم شد و او شجاع و متهور بود.